سلام دوستان این داستان زیبا و عاشقانه رو دوست عزیزم شکیلا نوشته که من همراه با عکس های انیمه ای در بین متن ها گذاشتم.
شکیلا مدیر اینستاگرام instagram.com/animelove.ir هست و میتونید همه پستاشو در اینستاگرام انیمه عاشقانه ببینید.
دیلینگ دیلینگگ دیلینگ دلینگگگ
هایششش با چشمای خوابالو دنبال گوشیی لعنتی میگشتم تا زنگ هشدارو خاموشش کنمم،یاااا په کجاسستتت
اخرششممجبورم کرد سرمو از زیر لحاف گرمو نرممبیارمم بیروننن
بلخره گوشیو پیدا کردمو زنگ هشدارو خاموش کردم و برگشتم به حالت اولم که ادامه خواب قشنگموو برمم ؛
که یهو مثل برق از جام پریدم و هوجوم بردم سمت گوشیی،ساعتو نگاه کردمو خیالمم راحت شد که هنوز وقتت دارم♀️.
با موهایی ژولیده و لباسی که بخاطر گشادی یقه یه طرف شونم مشخص بود
و لبایی ک مطمین بودم الان سرخهه ،دوربین گوشیمو باز کردمم یه سلفییی لعنتی از خودمم گرفتمم :ییسسسس من خیلییی سکشیمممم هاهاها♀️.
اسپیکرو روشن کردمو با گوشی بهش وصل شدمم اهنگ مورد علاقمو پلیی کردموو شروع کردم به امادهه شدن.
امروز قرار بود ببینمششش
دلمم خیلییی براش تنگ شدهه بودشش خدااا.
امروز میخوام براش زیباتریننن باشممم.
وقتی از حمام اومدم و لباس هامو پوشیدم
به خودم توی ایینه نگاه کردمم
پوست سفید، موژه های نیمه بلند،چشمایی قهویی روشن،دماغ نیمهکوچولو و کمی سر به بالااا ،لبای صورتیی و روبه قلوه ایی
امروززز بعدد بنظرم سکشیی شدممم.
با خودم میگفتم همزمان با اهنگ مورد علاقم میخوندممم، واییی خدااا امروززز قراره ببینمششششش
چشمم به ساعت افتادو : یا استوغودوسسسس دیررم شددد
سریع شروع کردم به لباس پوشیدن
دامن صورتی و لباس استین سه ربع سفید رو پوشیدمم
با خودم گفتم لباسمو بدم داخل دامنم ۱۰۰٪بهترر میشهه ،انجامش دادمو رفتم جلوی اینه بععلهم شدش
موهای خرمایی با لایت های بلندمو دم اسبی کردمو باز به خودم توی ایینه نگاه کردم. نه جالبب نیستش،چشمم به کلیپسی خورد که واسم قبلا هدیه اورده بودش
موهامو بازز کردمو ،موهای کناره سرمو بردم بالا و کلیپسو براب نگهداشتنشون زدم
اسپیکرو خاموش کردمو ،کیفمو برداشتم ، قبل رفتن یه نگاه تحسین برانگیز توی ایینه به خودم کردمو رفتم سمت درب خروجی.
صندل هامو پوشیدم و درو پشت سرم قفل کردم.
یه نفسس عمیقق کشیدموو دادمشش بیرون:خدایاا امروز بهترین روزز منههه برووو بریییم.
از پله های ساختمون خونمون که پایین میومدم توی ذهنم از امروز اتفاقی که ممکنه بیوفته رو تصور میکردمم و از تک تکشون لذت میبردمم و باعث می شد کلییییی ذوق کنممم(دیوونه هم خودتونید،) وقتی از پله ها اومدم پایین چشمم به مرد لعنتیمافتاددد و قلبم شروع کرد به نالاپ تولوپ زدنن،جوریی ک گفتمم داره صدای قبلمو ۱۰۰٪ میشنوه.
صدای قلبمو۱۰۰٪ الان داره میشنوهه
اینقدر دلتنگش بودم ک با دیدنشش اشک توی چشمام جمع شد و بدو رفتمم سمتششش و پریدم بغلش ،توی گوشممارومبهمگفتم ؛سلامم سفید برفی زیبایی منن،لعنتی خوب میدونست چطوریی دلمو ببره منم سرمو از توی گردنشاوردم بیرونو گفتم؛سلامم مرد جذاب لعنتیی منن و بهمدیگه خیرهه شده بودیم.
از بغلش اومدمو بیرونوو دستمو گرفت ،قرار بودش تا نزدیکترین کافه باهم دیگه قدم بزنیم.
برای همم کلیی از اتفاق هایی افتاد گفتیم از پروژه هایی ک باید انجاممیدادمو چقدر سخت بودن و اون ازسفریی که رفته بود و کار هایی ک کرده بود برام میگفت،عاشق حرف زدنش بودن،عاشق بلخند هاش،چشماش وایی خدااا من این اینلعنتیو دوست دارم.
یهو یاد حرف مامانم افتادم که همیشه برام دعا میکرد،امیدوارم یه فرشته انسان نما بیاد سر راحت و خوشیخت بشی.
توی دلم گفتم؛ماماناومدششش.
و دستشو بیشتر توی دستم فشار دادم
داشتیم از بین بونه ها و دیوار های پیاده رو رد می شدیم ک بارون پاییزی شروع به باریدن توی یکچشم بهم زدمم توی اونجا فقط منن بودمو عشق لعنتیممم ،دلم فقط یک چیز رو میخواست،گرمای اغوشش و لبهاششش نگاهش کردموو انگاراونم نظر با من یکی بود
روی سینه پام ایستادمو ،صورتمو کجکردم و لبامو روی لب های گرمشگذاشتم.
تنم گرمم شددوو این حس رو با هیییچی عوض نمیکردممم .
دست هاشو حس میکردمکدور کمرمحلقه کرده و همراهی که توی بوسه باهم میکرد واقعاا دیوونه کننده بودش
برای نفسس گرفتن از هم لبامونرو فاصله دادیمو من با چشمای خمارمم به چشماشنگاه میکرددمم
بهم گفت: تو یه دیوونه لعنتی هستی ک من دیوونه وار عاشقشممم.
همین کافی بود که من خججالتت بکشموو سرموو فرو ببرم توی گردنشش.
یه بوسه ارووم روی گردنش گذاشتم.
لبامو چسبوندم به لاله گوششو گفتم؛منمدیوونه وار عاشق توام لعنتی منن.
و ازش فاصله گرفتمو با چشمام به کافه کناریی اشاره کردمم.
درباره این سایت